مادر دانشجوی شهید سید محمدعلی میررضائی آسمانی شد و به فرزند شهیدش پیوست.
حاجیه خانم رضوی مادر شهید سید محمدعلی میررضائی از شهدای دانشجوی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد شب گذشته (سه شنبه ۲۴ خردادماه ۱۴۰۱) دار فانی را وداع گفت.
مراسم تشییع این مادر فداکار امروز ساعت ۱۱ از حرم مطهر رضوی برگزار می گردد. همچنین مراسم بزرگداشت و ختم آن مرحومه روز پنجشنبه ۲۶ خرداد از ساعت ۱۷ تا ۱۹ در مسجد چهارده معصوم واقع در کلاهدوز ۲۷ نبش تورج ۱۳ و جمعه ۳۰ خرداد از ساعت ۱۰ تا ۱۲ در حسینیه نصرت واقع در خیابان ابن سینا برگزار می گردد.
شهيد سيد محمد على ميررضائى
شهيد سيد محمد على ميررضائى در سال 1344 در خانوادهاى مذهبى در شهر مشهد به دنيا آمد. در دوران تحصيلات ابتدايى همواره از شاگردان ممتاز بود و در همان ايام در حالى كه كودك خردسالى بيش نبود بعضاً همراه پدر به مسجد كرامت يا فاضل مىرفت و بعضى از دستورات اسلامى را در همان سنين كودكى می آموخت. در سال 56 پا به مدرسه عارف گذاشت و به واسطه پيشينه مذهبى كه در او وجود داشت به همراه دوستانش در راهپيمايي هاى اوايل انقلاب شركت مى كرد. اكثر اوقات خود را در منازل علما و همراه ايشان مى گذراند و در آن جا بود كه خط مشى مبارزاتى انقلاب را آموخت.
بعد از انقلاب با تشكيل بسيج، جزء اولين و فعالترين افراد پایگاه بود و مسئوليت هايى نظير سرپرستى تبليغات، امورمالى، قائم مقام و مسئول پايگاه بسيج رابه عهده داشت. ايمان و اخلاص قلبى وى نسبت به بسيج به اندازه اى بود كه در زمان تعطيلى مدارس نيز سه ماه تابستان را در مغازه پدر كار مى كرد و پولى را كه به دست مى آورد صرف مخارج بسيج مى نمود. روزى پدر ايشان به دبيرستان مى رود و متوجه مى شود به خاطر فعاليت زياد سيد محمد در بسيج، توجه ايشان به درس كمتر شده است، به همين خاطر به شهيد اعتراض مى كند و او در جواب مى گويد: «امكان درس خواندن در هر زمان هست، اما بسيج احتياج به نيرو دارد و ما بايد افرادى را براى اين كار فراهم كنيم كه ضرورتش از درس خواندن بيشتراست». در سال 61 هنگامى كه مى خواست براى اولين بار به جبهه برود با مخالفت پدر مواجه شد، بنابراين برادرش او را با راهنمايي هاى لازم راهى جبهه كرد.
زمان رفتن به جبهه را طورى تنظيم مى كرد كه نزديك زمان حمله باشد. به اين ترتيب در عمليات «مسلم بن عقيل، والفجر مقدماتى 1و6 و آزادسازى فاو و مهران» شركت داشت. در عمليات مهران بود كه از ناحيه پا مجروح شد و تا مدتى در بيمارستان بسترى گرديد اما همواره اين امر را پوشيده نگه مى داشت.
او مقلد امام بود و عمل به دستورات ايشان را از اهم واجبات مى دانست و تواضع در رفتار، سلوك عرفانى، خودسازى و مقيد بودن به رعايت موازين تقوى او را از قيد علاقه به دنيا رها ساخته بود.
بعد از اتمام دوره متوسطه و علىرغم فعاليت هاى انقلابى، در كنكور سال 63 شركت كرد و در رشته ادبيات دانشگاه فردوسى مشهد پذيرفته شد. البته قبل از رفتن به دانشگاه در حوزه علميه (مدرسه موسوى زاده) با نهايت علاقه به تحصيل علوم دينى پرداخت. وقتى از خبر قبولى خود در دانشگاه مطلع گرديد با اينكه ميل چندانى به رفتن دانشگاه نداشت، اما با تشويق اطرافيان وارد دانشگاه شد و البته زمانى كه مطلع شد عمليات جديدى در پيش است حضور در جبهه را بر ساير امور مقدم مى داشت.
در سال 66 و با اين كه دو ماه از رفتن او به منطقه مى گذشت به مرخصى نرفت و در حالى كه در عمليات كربلاى 10 مسؤوليت معاونت مخابرات گردان روح اللّه را بر عهده داشت، در حمله شركت كرد و در سحرگاه روز دوم ارديبهشت سال 66 به لقاءاللّه پيوست.
منتخبی از خاطرات شهید سید محمد علی میررضایی
دریافت فایل کامل خاطرات شهید
-
قدرت بیان و لحن شیرین
پدر تعریف میکرد، میگفت وقتی محمد کوچک بود نمیتوانست خوب حرف بزند. ایشان را به حرم میبرد و از امام رضا (ع) میخواهد که فرزندش ناطق شود.
قدرت بیان و لحن صحبت شیرین و زیبایی داشت که انسان را به صحبت کردن با ایشان مشتاق میکرد.
-
خاطره شیرین
هر موقع با محمد علی به حرم میرفتیم ایشان با اشتیاق خاصی زیارت میکرد و در آن جا اعمال مستحبی زیادی انجام میداد. هنگام برگشتن از حرم برایم هدیه یا یک خوردنی میگرفت تا خاطره شیرینی برایم داشته باشد. هر روز صبح شهید به حرم میرفت و به من هم میگفت که بیا حرم برویم. به امام رضا علاقهای خاص داشت چون نوه مادری امام رضا (ع) بود.
-
اولین سؤال
یک شب خواب دیدم که شهید شده است و خیلی نگرانش بودم. برایش نامهای فرستادم و از احوال او جویا شدم. وقتی که از جبهه آمد اولین سؤالش از من این بود که چه خوابی دیدم؟
او را خیلی دوست داشتم و نمیخواستم ناراحت شود. فکر میکردم که با تعریف کردنِ خوابم، ناراحت میشود اما وقتی برایش گفتم، خیلی خوشحال شد. او دوباره به جبهه رفت و شهید شد.
-
توفیق
یک روز که با هم به نماز جمعه رفتیم، در بین راه همرزمش را دید. درباره دوست دیگرشان صحبت میکردند که محمد علی فهمید، او شهید شده است. در صف نماز جمعه یکسره دعا میکرد که خدایا به من هم توفیق شهادت بده تا به آرزویم برسم.
-
انگیزه
محمدعلی پسر باهوش، منظم و دقیقی بود. همیشه طوری رفتار میکرد که اعمالش به سنش نمیخورد.
شهید میگفت جهاد یکی از فرایض دینی است که باید انجام دهیم و انگیزه مهم او برای رفتن به جبهه همین بود.
-
حال
نماز باحالی میخواند چنان غرق در نماز میشد که گویی در این دنیا نیست. نمازش خشوع عجیبی داشت و سجده هایش طولانی.
-
موسیقی
به موسیقیهایی که ریتم شادی داشت گوش نمیداد و به ما هم توصیه میکرد که گوش نکنیم.
-
در راه
ایشان میگفت: اگر انسان در جبهه یا در خانه باشد و در راه خدا خدمت کند، هر موقع که خدا روح را از بدن او جدا کند گویا او هم در راه خدا شهید شده است.
-
تشخیص
از وقتی که به جبهه میرفت نماز شبش ترک نمیشد. در زمان انقلاب یک سری نوارها بود که برای کودکان شعر میخواند. من آنها را دوست داشتم و به آنها گوش میدادم. برادرم به من تذکر می داد و می گفت: شما نباید این نوارها را گوش دهید. می گفت اینها خودش باعث انحراف میشود. من گفتم که جمهوری اسلامی این ها را آزاد کرده و تو میگویی که خوبیت ندارد. او در جوابم گفت که پیغمبر هم از همان اول شراب را حرام اعلام نکرد و یک دفعه جلوی شراب را نگرفت، بلکه به تدریج شراب را حرام اعلام کرد. اینها مسائلی هستند که حالا مردم از بی فرهنگی درآمدند و به انقلاب اسلامی رو آوردند و باید کم کم کنار گذاشته شود و هر کس باید خودش تشخیص دهد چه چیزی برایش حلال است و چه چیزی حرام.
-
سنگ قبر
محمد علی خیلی به کتاب علاقه داشت و کتاب های شهید مطهری و ادبیات اسلام را میخواند و به همراه پسر عمویش در مسجد کتابخانهای تأسیس کرد.
شعری را خود شهید سروده بود و گفته بود که بر سنگ قبرشان نوشته شود:
ای رهگذر که میگذری بر مزار من از گوش دل شنو سخن من، شعار من
در زیر بار ظلم نرفتم به زندگی تا گشت باعث شرف و افتخار من
گشتم اگر شهید سعادت خریدهام شد مرگ سرخ، سند اعتبار من
-
راهپیمایی
راهنمایی بودیم و در مدرسه عارف درس میخواندیم. مدرسه را تعطیل می کردیم و به خیابان آمده و شعار میدادیم. در اطراف مدرسهمان مدرسههای دیگری هم بودند. بچههای آنجا را نیز مجبور میکردیم که مدرسه را تعطیل کنند. تا چهارراه میدان بار یکسره شعار می دادیم و در مسیر اگر مدرسهای بود همه را تعطیل میکردیم.
-
رفتن به جبهه
به دوستان شهیدش خیلی غبطه می خورد. برای دفاع از اسلام و تقویت اصول اسلام و بنا به دستور امام جبهه را یک تکلیف میدانست. اصلاً امور مادی برایش مهم نبود. با اینکه دانشگاه قبول شده بود که آرزوی خیلیها بود، به جبهه رفت. اکثر دوستانش شهید شده اند. صمیمیترین دوستش پسرعمویش بود که او هم شهید شد.
-
غبطه
یکی از دوستانمان شهید شده بود. من خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم ولی شهید حالتی بین خوشحالی و غبطه خوردن داشت. با خودم فکر میکردم چرا اینها از شهادت شهید خوشحالند و ما ناراحت. برایم جای تعجب بود.
آنها به این خاطر خوشحال بودند که شهدا به هدفشان رسیدند.
-
تشییع جنازه
در تشییع جنازهها خیلی فعال بود و حتماً حضور پیدا میکرد. اولین شهیدی که از پایگاهمان شهید شد آقای خسروی بود. ایشان خیلی متحول شده بود و سعی میکرد مراسمش خیلی باشکوه انجام بگیرد. از صبح زود بلند شد و پرچمها را حاضر کرد و من خیلی از اینکه میدیدم در این امر فعالیت زیاد دارند تعجب کردم.
-
احترام
شهید خیلی به پدر و مادر احترام میگذاشت و برایشان ارزش قائل بود و همیشه حرف این دو را گوش میکرد. با اینکه شهید خیلی تمایل داشت که به جبهه برود و از دانشگاه هم مرخصی گرفت، ولی وقتی پدر گفتند که نرو. تا مدتی به حرف شان گوش کرد و نرفت، تا اینکه ایشان را راضی کردند و بعداً به جبهه رفت.
-
سجده
ایشان نمازهایش را با یک حالت عجیب و عرفانی میخواند و همیشه برای نماز صبح ما را بیدار میکرد و همیشه نماز را گوشزد مینمود. هنگام سجده، یک طور خاصی سجده میکرد، انگار با تمام وجودش خدا را سجده میکند. عبادتش را به طور کامل ادا مینمود. این را فهمیده و درک کرده بود که در مقابل چه کسی سجده میکند و خدای خودش را شناخته بود. ایشان به ائمه و مخصوصاً امام رضا (ع) خیلی علاقه داشت و بسیار به زیارت امام رضا (ع) میرفت. مرحله آخر که میخواست به جبهه برود اصلاً نمازهایش هم خیلی فرق کرده بود. با اخلاص بیشتری میخواند و برای ما یقین شده بود که اهل این دنیا نیست.